عشق یعنی اشک توبه در قنوت
خواندنش با نام غفار الذنوب عشق یعنی چشمها هم در رکوع شرمگین از نام ستار العیوب عشق یعنی سر سجود و دل سجود ذکر یا رب یا رب از عمق وجود . . .باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش شبی سرد
میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق. و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده کاغذ مینویسد وباز قصه پر غصه تکرار …. روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده و شاخ و برگ تماشایی داشتم . عاشق شدم . . . !!!! عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!! و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم ، چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده نبودم درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و بس سرنوشتم چه بود ؟ حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه ریشه ای نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم بنشیند و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهی سرد دوباره پر باز کند و به اوج برود و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد عشق خسته...
ما را در سایت عشق خسته دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : cmyluvd بازدید : 201 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 4:23